030
هوای زندگی ام شاهکار هستی گل اطلسی پسرک نازم مامانی رو ببخش که حسابی اذیتت کرده، 20 آبان روز سختی برای هر دوتای ما بود تهوع و استفراغ های تمام نشدنی ! خوردن انواع عرقیجات و کلی نسخه قدیمی هم بی فایده بود. همه اومدند پیش ما تا در نبود بابایی مراقب ما دو تا باشند، که خوب حداقل فایده اش عدم تنهایی ما بود. ساعت 1 شب بود که به استفراغ در خواب و تنگی نفس شدید بیدار شدم ، عق زدن های طولانی ام به حدی بود که گویی تو را نیز بالا خواهم آورد، تمامی مویرگ های صورتم پاره شده بود و گلوام در اثر بالا آوردن به حدی تحریک شده بود که نفس کشیدن برایم مشکل ترین کارها بود.بابا مهدی که همیشه خونسرد با این جور موارد برخورد می کند ترسیده بود، به بی...