022
شاهزاده روياها
زيباي دوست داشتني
مالك قلب مامان و بابا
دیروز دوباره وقت دكتر داشتیم. رفتیم پیش دكتر ميرپور 3 نفر جلویمان بودند که 1:30 معطلي را برايمان به همراه داشت. قلبم می زد مثل بچه گنجشک." آی می لرزد دلم، دستم." رفتیم تو. دكتر ابتدا صداي پيتيكو پيتيكوي قلبت را بررايمان گذاشت و گفت احتمالا پسره و بعد پروب روی شکم من می چرخید و از زوایای مختلف تو را نشان می داد. آی، نفسم، به پشت به حالت عرضی خوابیده بودی. پاي راست را بر روي پاي چپ انداختي و بارها دستهای کوچکت را بالا بردی و پایین آوردی!و من به خاطر آبروداری به سختی خودم را کنترل می کردم تا از ابراز احساسات شدید خودداری کنم. کی می شود بوست کنم؟ کی با لبهای کوچولوی قشنگت، گونه هایمان را تفی می کنی؟! دکتر گفت قطعی نمی توانم نظر دهم ولی به نظرم پسر است. دو تا توپ محو کوچولو و یک خط باریک! هنوز هیچ چیز قطعی نیست . تمام راه را با خودم تکرار می کردم یعنی من مامان یک پسر کوچولو هستم؟ پسری که از تمام دنیا مرا مادر خود خواهد دانست. هرچه هستی و هر که هستی، نور زندگی مایی.
از مطب كه بيرون آمديم مرتب با بابا مهدي حركات تو را بازگو ميكرديم و ميخنديديم ، شادي عجيبي داشتيم. براي اولين بار مي ديدمت درست نزديك به تولدم !
مهدي: پدرسوخته تا ديد داريم نگاهش ميكنيم چه ژستي گرفت برايمان!
من: تازه دست هم تكان داد(توهمات عاشقانه شايد!)
مهدي از ذوقش سريع با مامانش تماس گرفت و كلي خوشحال بود. بعد هم من به مامانيم زنگ زدم و تعريف كردم! بعد هم ويتامينه كرديم خودمان را!
امروز صبح كه باهم تلفني حرف زديم احساس كردم كمي ناراحت است، پرسيدم چي شده چرا ناراحتي گفت اتفاقا برعكس امروز خيلي خوشحــــــــــــالم، براي بار اول بود كه ميديدمش!
و من از ذوق صدايش سرمست شدم و خدا را شكر كردم