متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

هفته چهارم و پایان چهار ماهگی

بزرگ مرد من دوست کوچکم نور دو دیده ام یکسال گذشت یکسال از دیدن آن دو خط قرمز نوید بخش بیبی چک یکسال پر از حس خوب با تو بودن   عزیزم بار دیگر صبوری کن فردا واکسن چهار ماهگی ات است. می دانم در دارد، می دانم رنج می کشی که من هستم و کاری نمی کنم، متاسفم پسرم بزرگ شدن این گونه است پر از حس های بد در کنار همه ی خوبی ها.       18 فروردین من و بابا شما رو بردیم پارک و شما عشق نازمون از وقتی رسیدیم تا یک ساعت بعدش که از پارک بیرون آمدیم در خواب شیرین به سر می بردیم. این هم از اولین پارک رفتن گل پسرمون. هم چنان دسر مورد علاقه ات انگشتان ناز خوشمزه تان است(نفسمی) ...
20 فروردين 1392

هفته سوم (4)

شیرین عسلم ناز پسرم ماه دلبرم حدود یک ماه و نیم است که لثه هایت می خارد و چون هنوز دست های کوچکت توانایی نگهداری دندانی را به مدت طولانی ندارد ، شما آن انگشتان ناز فسقلی تان  را به دهان می برید و ملچ و ملوچی راه می اندازید دیدنی!! من و بابا را که می بینی ذوق می کنی و میخندی و آن لثه های صورتی بی دندانت دلبری می کنند.                        قربون همه خوشمزگی هان فندوقکم. فدای دقت بالات مامانی جونم، هر جا که بریم یا هر کاری که انجام دهیم به دقت نگاه می کنی. مادری ! من عاشق عاشقانه هامونم نفسک ِ عروسک.       &n...
17 فروردين 1392

هفته دوم (4)

نفسم روحم زندگانی ام   چند شب پیش خونه دختر دایی ام نفیسه خانم بودیم . و شما پسر خوب و متین مامان برای اولین بار پیازچه خوردی و چنان با ل ذت می خوردی که دلم نیومد ازت بگیرم. کلی هم با مامانی دالی بازی کردی انقدر قشنگ پتوی نازکت رو از روی صورتت بر می داری و با صدای دالی ما لبخند میزنی که دوست دارم همون موقع بخورمت عشقم.   این هم پسرک آرام و آقای ما در رستوران   این هم عید دیدنی خونه خاله نوشین ...
12 فروردين 1392

هفته اول(4)

شاه پسرم محرم اسرار من فرخنده باد تقارن نوروز باستانی و جشن صده پسرک نازم. اول فروردین صد روزگی آقا متین ناز و عزیز مامی است. سه رقمی شدن روز های عمرت مبارک جگر گوشه ی من. جشن عقد خاله 24 اسفند برگزار شد . شما پسرکم فوق العاده دلبرانه لبخند میزدی اما تا وقتی صدای خاله رو نشنیدی متوجه نشدی که خاله نگین داره باهات بازی می کنه. این هم کارت عقدشون :     گل مامان سال تحویل و اولین عید را شما خونه مامانی آغاز کردید. امسال برخلاف سال پیش به جای 7 نفر، 9 نفر ی سال نو را آغاز کردیم عزیز دردونه مامان. تو را من عاشقترینم ...
2 فروردين 1392

هفته 4 و پایان 3 ماهگی

نفسم پاره ی تنم شه زاده ی قصه زندگانی ام این روز ها در پی آماده سازی مقدمات جشن عقد خاله هستیم و شما هم در پی یادگیری مهارت های جدید.!! همه چیز را به سمت دهان کوچکت می بری از انگشت مامی گرفته تا لباس و پیش بندت ، روزی بیش از 20 بار دست هایت را می شورم . بزرگ شدی مرد کوچکم ، وقتی کاری را برای بیش از 2 بار انجام می دهیم دفعه بعد حرکتمان را حدس می زنی و نسبت به آن عکس العمل نشان می دهی. گاهی الکی ندای گریه سر می دهی خصوصا وقتی قرار است لباس به تن ظریفت بپوشانیم. هنگام گریه هایت سرت را به این ور و آن ور می بری و خیلی آرام صدای گریه در می آوری و اگه به خواسته ات نرسی واقعا گریه می کنی. الهی من قربون اون نفسهات بشم مامان ...
22 اسفند 1391

هفته سوم(3)

نازدار من نازنین پسرم هر روز من را شگفت زده می کنی عزیزترینم . 10 اسفند شده است و شما هم مشغول کشفیات جدید هستی هر بار که می خوایی انگشت های ناز کوچولوتو به دهانت ببری مامان دلش ضعف می ره اول کلی مشتت رو نگاه می کنی و بعد به خیال خودت می بری سمت دهان کوچکت اما می خوره به چشمهای مثل شبت و شما باز هم تلاش می کنی تا بالاخره راه دهانت را می یابی عزیزترینم . با گرفتن دستانت از حالت خوابیده به نشسته تغییر وضعیت می دهی و خنده ای نشان از پیروزی به صورتمان می پاشی. هنوز هم بوی خاصی می دهی ، شب ها که در آغوشم به خواب می روی ،می بویم و از عطر وجودت سرمست می شوم. خدایا این لحظات شیرین رابه همه بانوان عطاکن.   ...
10 اسفند 1391

هفته دوم (3)

شازده ی نرم و نازکم  پنبه ی نرمم خدا رو برای وجودت شاکرم ....   تقریبا دور روز است که دالی بازی را شروع کرده ایم روسری را روی سرت می اندازیم و شما سعی می کنی از زیر آن به بیرون بیایی یا رو صورت خودمان می اندازیم و شما آن را می کشی. همه جا را غرق خنده می کنی و از خستگی بیهوش می شی. پسر ماهم!!! ...
5 اسفند 1391

هفته اول(3)

لپ کشونی مامان جیگولوی نازم نمی توانم بگویم که وجود تو شازده چه تاثیر مثبتی در درونم گذاشته است. یا رب هزاران بار شکر. هر روز که می گذرد روزهایم مادرانه تر می شود و به طرز باورنکردنی ای کارها برایم آسان تر و با شازده پسرم بیشتر آمیخته می شوم. از 23 بهمن آب دهانت را به بیرون تف می کنی و بعضی شب ها هم مامان از صدای ملچ ملوچ شما از خواب بیدار می شه و شما که تا اون موقع ساکت بودی و مشغول خوردن انگشت های کوچولوت شروع می کنی به کمی نق نق کردن و یک دفعه گریه می کنی تا مامی زودی بهتون به به بده گل پسرم ... انقدر پسرم ماهه که وقتی گشنشه  و می بینه مامیش خوابه گریه نمی کنه... امروز 26 بهمن بود و شما هم وقتی مامانی...
26 بهمن 1391

هفته4 و پایان دو ماهگی

شیرینکم شاه مرد من 15بهمن در 55 روزگی وقتی مامانی و دایی علی داشتند باهات بازی می کردند، شما خسته شده بودی که یک دفعه وسط نق نق کردن هایت گفتی مــــــــاااامــــــــــــــااااننننن و ما هم کلی قربون صدفه ات رفتیم عزیزم، هر چند می دانم که کاملا بی اراده بود. بچه ندیدگی کاملا از سر و رویم می بارد. شما کچلک شدی البته پشت موهایت هم چنان هست!!!!   خب پسرکم متاسفم که بزرگ شدن یه پروسه دردناک است. واکسن درد دارد می دانم...می دانم سخت است اما تو بزرگ مرد من هستی صبر داشته باش فرزندم همه چیز خوب خواهد شد، مامان کنارت است پ سرک دوست داشتنی. نترس. امروز شنبه 21 بهمن ماه مصادف با دوماهگی شما رفتیم رستوران باربد. سخت ن...
21 بهمن 1391