هفته سوم(2)
گل خندانم شاهزاده ی کوچکم لبریز از عشق...سرمست از طنین خنده می نویسم. ازهستی ام ،از تو. از نهال کوچک زندگی ام. صدای گریه ات، نگاهت، لبخندت، سکوتت تغییر یافته و روز به روز بیشتر به دنیای آدم بزرگ ها نزدیک می شوی. زمان با سرعت می گذره و من هم تند تند در حال دویدنم تا بهش برسم، البته با لباس شب و کفش های پاشنه بلند(خودت حساب کن که چقدر تو این دویدن عقبم). صبح ها که چشمانت را باز می کنی سعی می کنم بالای سرت باشم و نوازشت کنم.بابا مهدی حسابی باهات حرف می زنه و بازی می کنه و شما هم با صدا در آوردن و خنده های نازت تشویقش میکنی. عاشق آویز موزیکال بالای تختت هستی و چشمان گرد و تیله ای ات عروسک های رنگی را دنبال ...