متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

پایان یک ماهگی

  عزیزم نفسم  متین ه خوش آهنگم پسر دردانه ی من یک ماهه شده و دوره ی نوزادیش تموم شده است. برا خودش مردی شده، آقا شده. مامان فدای خنده ها و ناز و ادات عروسک . خدا رو شکر می کنم بابت شب بیداری ها، خنده ها، شیردادن ها، پمپرز عوض کردن ها. مادری... چند روزی هست که خنده ها و لبخندهای قشنگت تو بیداری هم مهمون لبای نازت می شن. وزن نازنینت 4 کیلو و قدت هم 54 سانتی متر شده عزیزم. خدا نکنه که وقتی گرسنه هستی خوابت هم بیاید، اون وقت است که حسابی بی طاقت می شوی... به صورتی که اصلا نمی توانی شیر بخوری! مامان حسابی ناراحت می شه و دلش میگیره. بعد از زایمان کمی حساس شده ام ، دلم می خواهد قوی باشم ولی کمی بیش از ...
22 دی 1391

هفته چهارم

گل پسرم کاکل به سرم حالا دیگر یک مادر "دائم النگران" هستم! همش از خودم می پرسم این دونه های ریز روی چونه اش هنوز خوب نشده، یعنی مشکلی نداره؟ پستونک می خوره عیبی نداره؟ خوب وزن می گیره؟ قدش چه طور، طبیعیه؟   13دی ماه ختنه ات کردیم . تو جیغ می کشیدی و من رنج ، تو گریه می کردی و من به پهنای صورت اشک می ریختم. فقط پروردگار عالمیان می داند که من چه کشیدم عزیزکم ، پاره ی تنم، متین نازم . از بعد از ختنه شدنت گویی صدایت باز شده است و چشمه ی اشک هایت روان. د ونه ی انار شیرینم چشمان بارانی و چونه ی لرزانت مرا مجنون می کند . وقتی به آویزهای بالای سرت عکس العمل نشان می دهی من و بابا با هر حرکتت دلمان غنج می ...
19 دی 1391

هفته سوم

دردانه ام شاهکار زیبای خداوند این روزها زندگی من کاملا رنگ و بوی دیگه ای گرفته .... رنگی که در هیچ مداد رنگی دیده نمیشه . رنگی از عشق و اقاقی ، رنگی از عاطفه و محبت ، رنگی از  سرزندگی و امید، امیدی به فردا و فرداها. پسر و مادر هر روز موزیک گوش میدیم ،با هم صحبت میکنیم و  تقریبا خواب بعد از ظهر به هر دوی ما میچسبه . موقع نوشیدن شیر از وجود من ،در اتاقی گرم ،  شما را عریان  میکنم و من نیمه عریان  میگذارم کاملا تماس پوستی مادر و فرزند  برقرار شود ... .شکرت خدا یا پروردگارا. گریه کردنت عذاب آور ترین لحظات زندگانی ام است .آروم باش نازنینم . نکن ....تو رو خدا این لبای نازت ...
12 دی 1391

هفته دوم

شازده پسرم .... انار شیرین، خوشمزه زندگی من شما با دست و پاهای کوچکت به ما می فهمانی که چه خواسته ای داری ، با لبهای غنچه شده ات اعلام گرسنگی می کنی و با پا زدن هم یادآوری تعویض پوشک. زمان هایی که در خواب به سر می بری، به چشمهای بسته و نازت خیره می شوم و همه ی وجودت را عبادت می کنم. یکی از زیباترین لحظه های روزهای مادرانه ام شیرخوردن تو نازنین از وجود من است... آرامش درونی ام مدیون نوشیدن تو از شیره جونم است. سه شنبه 28 آذرماه شما اولین برف زمستونی رو دیدی ...مبارکت باشه . هرچه به بابا گفتم که شما را برای غربالگری باید به خانه بهداشت ببریم، گوش نکرد که نکردو گفت سرما می خوری و مریض می شی..... پنج شنبه 30...
2 دی 1391

هفته اول

  شازده پسرم عزیزم، نفسم، دونه ی انار شیرینم نمی توانم یا نمی خواهم از لحظه زمینی شدنت چیزی بگویم، همه ی حس هایم را تنها در ذهنم ثبت می کنم جایی که دیدنت جاودانه شد و تو با بزرگترین شک زندگیت روبرو شدی . ساعت 14.10از جای گرم و نرمت بیرون اومدی .وقت خروج از اتاق ریکاوری شما پایین تخت من بودید و انگشتانت را می مکیدی . پسرک سفیدم گرسنه بود شدید و من منتظر خروج همراهان بودم تا تو را در آغوش بگیرم و از شیره وجودم سیرابت کنم. بابا عاشقانه نگاهت می کرد و من غرق در لذت بودم . خدا را شکر برای دیدن این لحظات شیرین. مامانم که شب اول رو با ما تو بیمارستان سر کرد و از خنده ها و گریه هایت فیلم گرفت.   4شنبه (روز دو...
29 آذر 1391
1