متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

هفته اول

1391/9/29 15:38
نویسنده : ماماني
485 بازدید
اشتراک گذاری

 

شازده پسرم

عزیزم، نفسم، دونه ی انار شیرینم

نمی توانم یا نمی خواهم از لحظه زمینی شدنت چیزی بگویم، همه ی حس هایم را تنها در ذهنم ثبت می کنم جایی که دیدنت جاودانه شد و تو با بزرگترین شک زندگیت روبرو شدی .

ساعت 14.10از جای گرم و نرمت بیرون اومدی .وقت خروج از اتاق ریکاوری شما پایین تخت من بودید و انگشتانت را می مکیدی . پسرک سفیدم گرسنه بود شدید و من منتظر خروج همراهان بودم تا تو را در آغوش بگیرم و از شیره وجودم سیرابت کنم. بابا عاشقانه نگاهت می کرد و من غرق در لذت بودم .

دیدار با بابا

خدا را شکر برای دیدن این لحظات شیرین.

مامانم که شب اول رو با ما تو بیمارستان سر کرد و از خنده ها و گریه هایت فیلم گرفت.

 

4شنبه (روز دوم) 91/9/22

صبح به پاره جگرم 2 تا واکسن زدند یکی به بازوی چپ و دیگری به ران پای چپت. با همه دردی که داشتم در آغوش گرفتمت، کنار گوشت زمزمه می کردم و راهرو های بیمارستان را طی می کردم. نفسم نمی دانی وقتی آرام شدی از شادی بغض کردم برای اولین بار حس کردم که روزهایم بی تو چه بی معنا بوده اند. هر کس تو را می دید می گفت چه دختر قشنگی!! و من جواب می دادم پسر است...

پرستار می گفت هر 2 ساعت یکبار باید شیر بدهی اگر خواب است بیدارش کن. من و مامانی هم با هر ضرب و زور و منت کشی ای بود بیدارت کردیم اما هر چه تلاش کردیم شما شیر نخوردی که نخوردی و خیلی راحت خوابیدی و دوباره دوساعت بعد خودت بلند شدی و شیر خوردی. این یعنی ؛ حرف حرفِ من است.

وقتی دایی علی و خاله و بابا اومدن تو را ببینند برعکس همه بچه ها از لحظه اول با چشمانی باز با آنها روبرو شدی و دایی تند تند عکس می گرفت و شما هم به دوربین نگاه می کردید. کی باور می کنه که این عکس ها برای نوزاد یک روزه ای باشد که با تمام هوش و حواسش خیره به دوربین است؟!!!! تا کشفیاتش را شروع کند.

تا کارهای ترخیص تمام شد و من و شما و بابا به همراه مامانی به سمت خانه راه افتادیم هوا تاریک شده بود . ما با گذشتن از روی خون گوسفند قربانی شده در میان استقبال کنندگان به خانه خود وارد شدیم .

پسرک شیرینم دلرباترین موجود عالم است.

آن شب شما را به حمام بردند و من از بیرون صدای گریه ات را می شنیدم و حرص می خوردم!!!!!

علی رغم این که گفته بودم نمی خوام عزیزم را قنداق کنم ، کار خودشان را کردند ، شما گریه می کردید چون بندنافت توی اون همه پارچه و پلاستیک فشرده شده بود و عذاب می کشیدی. قنداق را که باز کردیم آرام شدی و راحت شیر خوردی و خوابیدی.

 

5شنبه(روز سوم) 92/9/23

درد محل جراحی امانم را بریده است. روزهای مادرانه تازه شکل گرفته و من " مادر" شدم مادر یه فرشته ی ناز.

خواب شبانه ام در بهترین حالت 3 ساعت پیاپی شده است و بعد از آن هم یا نوبت شیر است یا تعویض پوشک که مامانی به عهده گرفته است. از امروز صبح واقعا احساس می کنم چیزی به عنوان "شیر" دارم، نمی دانم آن قطره های آغوز چگونه فرشته کوچولوی همیشه گرسنه ی مرا سیر می کرد!!

هنگامی که به خاطر دل درد گریه می کنی و من با شما صحبت می کنم با دقت گوش می دهی و به من نگاه می کنی و این یعنی من تو و صدایت را می شناسم مامان.

شب ها وقتی خیلی گرسنه هستی نمی توانی شیر بخوری و من  برایت سوره هایی را که برای آرام کردنت تو 3 ماهه اخیر می خواندم  را تکرار می کنم و تو آرام می گیری عزیزترینم...

جمعه(روز سوم) 91/9/24

برایت مهمانی ولیمه گرفتیم با اسپند میان ابروانت را سیاه کردند.

تو این چند روز فهمیدم که شما به نور به شدت حساسی  و چون همه جا چراغ روشن بود شما آواز گریه را سر دادی و دل مامان را خون کردی و من نمی توانستم جلوی ریزش اشکهایم را بگیرم. به هر خوبی و بدی ای بود گذشت .

مامانی هم چنان در خانه ما به سر می برد ، واقعا کمک حالم است. من را تقویت می کند و برای مراقبت از شما به من کمک می کند. خاله نگین هم این روزها از دانشگاه می آید تا شما را ببیند ، حتی دایی ها و بابایی هم بیشتر روز را پیش ما هستند. پستانک را خوب می گیری، شب ها که بند ناف اذیتت می کند بابا شما را راه می برو و از گولزنک (پستانک) برای آرام کردن شما بهره می گیرد.

 وقتی هم خواب هستی نمی توان بیدارت کرد، دایی علی هر وقت می آید شما خوابید. و ورد زبانش شده این جمله که : "نشد ما یک بار این آقا متین رو با چشم های باز ببینیم."

2 شنبه 27 اُم ساعت 23بود که بند نافت افتاد و پسرک کوچکم این مرحله ی سخت زندگانی اش را پشت سر گذاشت و بابا مهدی هم برای 13 دی وقت ختنه گرفت.17/12

وقتی به لنز دوربین نگاه می کنی خوردنی ترین موجودی می شوی که در تمام عمرم دیده ام دلبرکم. صدایت هنوز در نمی آید ، آوای گریه هایت مانند بچه گربه است و شما به جای اووووواَاَ می گویی اووووع...اَاَاَ

 

خدایا شکر برای همه خوبی هات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)