متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

هفته 4 و پایان 3 ماهگی

نفسم پاره ی تنم شه زاده ی قصه زندگانی ام این روز ها در پی آماده سازی مقدمات جشن عقد خاله هستیم و شما هم در پی یادگیری مهارت های جدید.!! همه چیز را به سمت دهان کوچکت می بری از انگشت مامی گرفته تا لباس و پیش بندت ، روزی بیش از 20 بار دست هایت را می شورم . بزرگ شدی مرد کوچکم ، وقتی کاری را برای بیش از 2 بار انجام می دهیم دفعه بعد حرکتمان را حدس می زنی و نسبت به آن عکس العمل نشان می دهی. گاهی الکی ندای گریه سر می دهی خصوصا وقتی قرار است لباس به تن ظریفت بپوشانیم. هنگام گریه هایت سرت را به این ور و آن ور می بری و خیلی آرام صدای گریه در می آوری و اگه به خواسته ات نرسی واقعا گریه می کنی. الهی من قربون اون نفسهات بشم مامان ...
22 اسفند 1391

هفته سوم(3)

نازدار من نازنین پسرم هر روز من را شگفت زده می کنی عزیزترینم . 10 اسفند شده است و شما هم مشغول کشفیات جدید هستی هر بار که می خوایی انگشت های ناز کوچولوتو به دهانت ببری مامان دلش ضعف می ره اول کلی مشتت رو نگاه می کنی و بعد به خیال خودت می بری سمت دهان کوچکت اما می خوره به چشمهای مثل شبت و شما باز هم تلاش می کنی تا بالاخره راه دهانت را می یابی عزیزترینم . با گرفتن دستانت از حالت خوابیده به نشسته تغییر وضعیت می دهی و خنده ای نشان از پیروزی به صورتمان می پاشی. هنوز هم بوی خاصی می دهی ، شب ها که در آغوشم به خواب می روی ،می بویم و از عطر وجودت سرمست می شوم. خدایا این لحظات شیرین رابه همه بانوان عطاکن.   ...
10 اسفند 1391

هفته دوم (3)

شازده ی نرم و نازکم  پنبه ی نرمم خدا رو برای وجودت شاکرم ....   تقریبا دور روز است که دالی بازی را شروع کرده ایم روسری را روی سرت می اندازیم و شما سعی می کنی از زیر آن به بیرون بیایی یا رو صورت خودمان می اندازیم و شما آن را می کشی. همه جا را غرق خنده می کنی و از خستگی بیهوش می شی. پسر ماهم!!! ...
5 اسفند 1391

هفته اول(3)

لپ کشونی مامان جیگولوی نازم نمی توانم بگویم که وجود تو شازده چه تاثیر مثبتی در درونم گذاشته است. یا رب هزاران بار شکر. هر روز که می گذرد روزهایم مادرانه تر می شود و به طرز باورنکردنی ای کارها برایم آسان تر و با شازده پسرم بیشتر آمیخته می شوم. از 23 بهمن آب دهانت را به بیرون تف می کنی و بعضی شب ها هم مامان از صدای ملچ ملوچ شما از خواب بیدار می شه و شما که تا اون موقع ساکت بودی و مشغول خوردن انگشت های کوچولوت شروع می کنی به کمی نق نق کردن و یک دفعه گریه می کنی تا مامی زودی بهتون به به بده گل پسرم ... انقدر پسرم ماهه که وقتی گشنشه  و می بینه مامیش خوابه گریه نمی کنه... امروز 26 بهمن بود و شما هم وقتی مامانی...
26 بهمن 1391
1