متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

023

كودك مهربانم آرام جانم گل هميشه بهارم   امروز هم مامان جون برام ويارونه گرفتند و كلي غذاهاي خوشمزه خورديم(دوست داشتي عشقم؟) يه مهموني زنونه بود و من هم كه از معده درد خلاصي پيدا كردم كلي به شكمم و البته شما رسيدم. بعد هم از همه غذا ها براي بابا مهدي آوردم. عكساشو برات تو ادامه مطلب قرار دادم، مامان جون خيلي زحمت كشيده بود 30 نوع غذا درست كرده بود و خاله سيمينم هم كلي ژله.دست همشون درد نكند. فردا شب هم بايد بريم سالگرد شوهر خاله من. جمعه16 تير هم رفتيم پارك جمشيديه من و بابايي با مامان جون و نگين و احمد رضا 2 ساعتي تو پارك بوديم و خورديم و خنديديم و عكس انداختيم ...
22 تير 1391

022

شاهزاده روياها زيباي دوست داشتني مالك قلب مامان و بابا دیروز دوباره وقت دكتر داشتیم. رفتیم پیش دكتر ميرپور  3 نفر جلویمان بودند که 1:30 معطلي را برايمان به همراه داشت. قلبم می زد مثل بچه گنجشک." آی می لرزد دلم، دستم." رفتیم تو. دكتر ابتدا صداي پيتيكو پيتيكوي قلبت را بررايمان گذاشت و گفت احتمالا پسره و بعد پروب روی شکم من می چرخید و از زوایای مختلف تو را نشان می داد. آی، نفسم، به پشت به حالت عرضی خوابیده بودی. پاي راست را بر روي پاي چپ انداختي و بارها دستهای کوچکت را بالا بردی و پایین آوردی!و من به خاطر آبروداری به سختی خودم را کنترل می کردم تا از ابراز احساسات شدید خودداری کنم. کی می شود بوست کنم؟ کی با لبهای کوچولوی قشنگت، ...
7 تير 1391

021

بود و نبود مادر کودک شادی بخش ما معجزه زندگی   24 خرداد ماه صبح با مامان و بابام رفتيم آزمايشگاه نيلو براي تست غربالگري مرحله اول( راستش بابا رو بيشتر بخاطر تنبلي ام براي پارك ماشين برديم) ساعت 7.30 آزمايش خون دادم و بعد هم ادرار(95000 تومان) يه آبميوه نوشيدم تا براي سونوگرافي مثانه ام آماده باشد، ساعت 7.45 دقيقه رسيديم سونوگرافي(٦٥٠٠٠ تومان) پس از نزدیک به سه ساعت انتظار به داخل اتاق سونوگرافی رفتیم اين بار هم  دکتر سونوگرافیست مانیتور را سمت من نچرخاند. چون محل قرار گيري عشق مامان خوب نبود من 2 بار ديگر هم باز روي تخت سونوگراف خوابيدم، مامان جون از پشت در سرك مي‌كشيد. آخراي كار بود كه به پرستار گفت: بگو مام...
27 خرداد 1391

020

نور زندگي ما نغمه هستي بخش كودك آسماني من حال روزم مثل قبل است و بابا مهدي بيشتر از هميشه هوامو داره، يك هفته پيش با مامان و بابا و نگين رفتيم براي من 3 دست لباس بارداري خريديم...من كه عاشقشون شدم. وقتي رفتيم باغ اون جا كلي عكس گرفتيم و خوش گذشت... مامان جونم هر روز حالمو مي‌پرسه و مي‌گه پاشو بيا اين جا ، نمون تو خونه ، بيا اينجا حالت بهتر مي‌شه و... نازنين (عمه كوچيكت) همش حالتو مي‌پرسه و كلي قربون صدقت مي‌ره، همه تو كوچولو رو دوست دارن و منتظرن تا ببيننت. ديشب وقت دكتر داشتيم، كمي باران باريد و من و بابايي وارد مطب شديم بعد از يك ساعت انتظار رفتيم تو و دكتر جواب آزمايشم رو ديد و مرا روي تخت خواب...
4 خرداد 1391

019

معجزه آسماني هديه الهي شكوفه بهاري   امروز از صبح همراه بابايي رفتيم دكتر تشكيل پرونده دادند و بعد از كلي سوال خانوم دكتر مكانيك برام سونوگرافي و آزمايش نوشتند . دكتر سونوگرافيست مانيتور رو سمت من نچرخاند. فقط صورت سردي رو مي ديدم كه با چشمان گرد و كاملا مردد تو را مي‌جست. پر بودم از استرس . پير مردي تلخ با آن پروب سرد زير دل مرا مي كاويد. لعنتي. سنگ بود. همه چيز نرمال بود . نه تبريكي در كار بود و نه لبخندي ، تنها با زور و از روي اكراه در جواب سوال من كه با اضطراب از قلب كوچكت سوال مي كردم، جواب داد: همه چيز نرمال است خانوم! موجود يك ميليمتري من 7 هفته بودي و كاملا تو ساك جا خوش كردي، قلب كوچكت تشكيل شده . نفس...
11 ارديبهشت 1391

018

يكي يكدونه گل گل خونه  عزيز دردونه     امشب 5 مين سالگرد باهم بودنمان بود كه بنا به وقت قبلي بعد از سه ساعت معطلي داخل اتاق سونوگرافي شدم. استرسي داشتم وصف نشدني ، تنها چيزي كه نصيبم شد از اين انتظار اين بود كه سن حاملگي : 40 روز ، ساك حاملگي ديده شد، حاملگي داخل رحم. براي ديدن جنين يك تا دو هفته ديگر مراجعه شود. اي بازيگوش...فقط ساكت رو فرستادي ماماني؟ آخه نميگي مامان دلش پر مي‌زنه براي ديدنت؟ خب چاره اي نيست عزيزك ما يكمي ناز داره. بايد تا 11 ارديبهشت صبر كنم تا ببينم اين بار اين عروسك ناز رو كنار گذاشته و ميزاره ازش عكس بگيريم! بعد از مطب دكتر با بابايي شام رو بيرون خورديم و اومديم خونه....
30 فروردين 1391

017

يار تودلي ملوچكم * عدس كوچولو   عزيز دل مادر، من 25 سال و 8 ماهه هنوز از آمپول مي ترسم. از دكتر و بيمارستان وحشت دارم،‌اما همين من به خاطر تو شجاع مي شوم و براي سلامتي تو هر كاري لازم باشد مي كنم و امروز فردا آزمايشاتي را كه دكتر برايم نوشته را مي دهم. تا نوبت بعدي دكتر به حساب من بالغ بر 6 هفته از سن حاملگي من مي گذرد. كوچولوي دوست داشتني به خاطر دل كوچك عاشق من خوب رشد كن تا وقتي لحظه ديدار از پشت مانيتور فرا مي رسه حسابي بزرگ شده باشي. همه مي گويند روح از 4ماهگي به تن جنين وارد مي شود. من مي گويم نه! تو روح داري و صداي من رو مي شنوي، صداي مني كه تا ابد تنها مادر تو خواهم بود. من عاشقانه تو را مي پرستم و مي دان...
27 فروردين 1391

016

كنجد كوچولوي مادر شكلات من عشق هميشگي الان 4 هفته و 2 روز سن حاملگي من است اما شما دوهفته هستيد. امروز ساعت 12 كه جواب آزمايش رو گرفتم ديدم كه با بتاي 375 باردارم....البته چون دو روز بعد از تاخير دوره آزمايش انجام شد، سطح بتا پايين بود. اومدم پايين و تو ماشين نشستم، حس و حالي داشتم كه حتي قادر به بيانش نيستم، هم گريه مي كردم هم مي خنديدم، مردمي كه از كنار ماشين رد مي شدند با تعجب چند ثانيه اي به من خيره بودند، آخه اونا نمي دونستند كه چه گنج گرانبهايي به من سپرده شده است. ماشين رو روشن كردم تا راه بيوفتم به سمت دكتر زنان، با اين كه نمي خواستم به باباييت خبر بدم تا 30 فروردين اما خب چه كنم، دلم طاقت نيورد و زنگ زدم و بهش گفتم.....
21 فروردين 1391

015

كودك مهر انگيزم  همه ي بود و نبودم آرامش وجودم     باورم نمي شد جمعه بايد دوباره خوني مي آمد كه نيامد و من پر بودم از اضطراب و استرس، من10 فروردين ماه مسموم شدم بعد از آن از خدا خواستم تو عزيزم را يا اين ماه سالم درون وجودم قرار دهد يا باشد براي ماه بعد... از يك روز قبل پري زير دلم تير مي كشيد و اشتهام به طرز باورنكردني اي زياد شده بود ، تكرر ادرار و معده درد هم به اين موارد اضافه كن. چون يه مقدار كار ترجمه داشتم اين ماه خيلي به فكر اومدن شما نبودم و استرسي نداشتم . اين جا لازم است پرانتزي باز كنم. مطمئنم به خداي خود كه تو سالم خواهي بود. توكل داشتم به او و خواهم داشت چرا كه او تنها قادر مطلق است، او تنها ...
20 فروردين 1391