019
معجزه آسماني
هديه الهي
شكوفه بهاري
امروز از صبح همراه بابايي رفتيم دكتر تشكيل پرونده دادند و بعد از كلي سوال خانوم دكتر مكانيك برام سونوگرافي و آزمايش نوشتند .
دكتر سونوگرافيست مانيتور رو سمت من نچرخاند. فقط صورت سردي رو مي ديدم كه با چشمان گرد و كاملا مردد تو را ميجست. پر بودم از استرس . پير مردي تلخ با آن پروب سرد زير دل مرا مي كاويد. لعنتي. سنگ بود.
همه چيز نرمال بود . نه تبريكي در كار بود و نه لبخندي ، تنها با زور و از روي اكراه در جواب سوال من كه با اضطراب از قلب كوچكت سوال مي كردم، جواب داد: همه چيز نرمال است خانوم!
موجود يك ميليمتري من 7 هفته بودي و كاملا تو ساك جا خوش كردي، قلب كوچكت تشكيل شده . نفسم منتظرم تا صراي قلب كوچكت كه بيشك از زيباترين موسيقي ها است را بشنوم.
چند روزي است كه حال روز خوبي ندارم ، مادر شدن چهره واقعيتري گرفته است و من هر روز را با معده دردي تمام نشدني شروع ميكنم و هر چيزي كه به دهانم نزديك ميكنم به اميد كمي آرامش معده ميبلعم، با اين حال ، با تمامي حال بهم خوردگيهايم باز هم وزن اضافه كرده ام: 55.5 كيلوگرم يعني 1.5 كيلو افزايش. كم كم بايد خود را براي افزايش وزن صعودي آماده كنم. بابا مهدي خيلي كمك حالم است ،(بميرم) خسته از سركار مياد تازه بايد يه چيزي درست كند تا سه تايي شام بخوريم!
اين روزها حرف هايي است كه تكرارش برايم سخت آزاردهنده است:
آخــــــــــــــــــــي نازي مامــــــان كوچولو!
حتما پسره! اصلا تكون نخوردي.
چرا سزارين؟ برات خوب نيست!
مگه چند سالته؟!!!! زوده كه حالا.
اوف ، اي بابا ......
تو خوب باش، همه چيز را تحمل ميكنم گلِ مامان !