020
نور زندگي ما
نغمه هستي بخش
كودك آسماني من
حال روزم مثل قبل است و بابا مهدي بيشتر از هميشه هوامو داره، يك هفته پيش با مامان و بابا و نگين رفتيم براي من 3 دست لباس بارداري خريديم...من كه عاشقشون شدم.
وقتي رفتيم باغ اون جا كلي عكس گرفتيم و خوش گذشت...
مامان جونم هر روز حالمو ميپرسه و ميگه پاشو بيا اين جا ، نمون تو خونه ، بيا اينجا حالت بهتر ميشه و...
نازنين (عمه كوچيكت) همش حالتو ميپرسه و كلي قربون صدقت ميره، همه تو كوچولو رو دوست دارن و منتظرن تا ببيننت.
ديشب وقت دكتر داشتيم، كمي باران باريد و من و بابايي وارد مطب شديم بعد از يك ساعت انتظار رفتيم تو و دكتر جواب آزمايشم رو ديد و مرا روي تخت خواباند، پروب ميچرخيد و تو را نشان داد، عزيزم چقدر بزرگتر شده بودي! صداي قلبت ، آن گوش نواز ترين موسيقي دنيا رو برامون پخش كرد، قلب كوچكت رو نشان داد و من و بابا با ذوق تو رو ميديديم، لكه سفيد كوچكي بالاي بدنت بود كه حدس زدم دست كوچكت باشد، از دكتر پرسيدم و او هم تاييد كرد، فداي اون قد و بالاي ميليمتريات برم ماماني، نمي دوني چقدر تو راه برگشت با بابايي خنديديم و خوشحالي كرديم.متاسفانه اين بار عكسي از تو نانازي بدست نياورديم.
چقدر زنانه شده ام، چقدر ساده و مظلوم. عزيزم تو با آن جوانههاي كوچك درونت مرا لمس ميكني؟ مرا ناز ميكني؟ تو مرا ميشناسي؟
چه سخت و شيرين 9 هفته گذشت عزيزم