031
آیینه ی زندگی
پنبه بلوری
بارون شیرینه زندگی مامان و بابا
کلی کار انجام نشده دارم ، رفتن به آرایشگاه و مرتب کردن موهایم، رفتن به آتلیه جهت عکس یادگاری، شستن و اتو کردن لباس های مینیاتوری ات، شستن وسایل شما و هزاران کار انجام نشده دیگر!!!!!!
این دوره از زندگی من هم دارد به پایان می رسد . دوران جدیدی در راه است. بزرگ می شوم، بزرگتر می شوم. دوران آسانی نبود، حساس بود، گاهی سخت بود. پر بود از دلهره های بزرگ و کوچک. اما خوب بود. خوشحالم که در زندگی روز به روز مسئولیت های جدیدی برگرده ام می گذارد.
شب ها کابوس می بینم کابوس زایمان، باری شکمم را بدون بیهوشی و بی حسی پاره می کنند یا دکتر موقع عمل چرت می زند و چاقو جراحی در طول و عرض شکمم جولان می دهد ... پایانی برای کابوس هایم نیست.
این تخیل بسیار قوی که از بچگی همراه من بوده است مثل هر چیز دیگری یک روی بد دارد و یک روی خوب. روی بد آن آگراندیسمان کردن واقعیات تا مرز تغییر ماهیت آن است .
با توکل به خدا ی بزرگ زایمانی در نهایت آرامش و بی مشکل خواهم داشت و کودک سالم و کاملی را به آغوش می کشم.
امروز 37 هفته و 2 روزه هستی. از نظر جنینی دیگر سن و سالی ازت گذشته است و حتما الان موهای جنینی کنار شقیقه هایت جوگندمی شده است!!!!