026
نهالک سبز کوچک من
همچنان زیر سایه خداي بزرگ، این مسیر نه ماهه را باهم طی می کنیم. 20 هفته گذشت عزيزم ، نصف اوقاتي كه قراره توي وجودم باشي گذشت! ساعت 2 دقيقه به 2 بعد از ظهر بود كه تو را و ضربه نوازش گونه ات را حس كردم ، گويي دانه ذرتي تبديل به پاپ كرن شد!
ساعت 7.30 وقت دكتر زنان داشتم. به مامان جون زنگ زدم و گفتم يكم سحري بيشتر درست كند چون من وقت نميكنم، فلاكس آب و قند و خرما رو براي افطار بابايي برداشتم و راه افتاديم سمت مطب، ساعت 8 بود كه وارد اتاق شديم و دكتر هم بعد از سلام احوالپرسي من را فرستاد روي تخت و به محض اینکه پروب را روی شکمم گذاشت ني ني كوچكم بازيگوشانه مي لغزيد . الهی، معجزه ات را شکر می گذارم. خدا را شکر، همه چیز خوب بود. انگشتان دستها و پاها را شمرد. استخوان فمورش دیگر یک خط باریک 6 میلیمتری نبود. حجم داشت و تپل شده بود و دو سانت و نیم شده بود. مامی فدای چینهای رونت بشه! حفره های قلب، ستون فقرات، کلیه ها و... را چک کرد. قرررررررررربونش برم. بعد نوار قلبي گرفت و صدای قلب را چک کرد قلب کوچولويت مثل بچه گنجشک می زد 142 بار در دقيقه و من، اين مامان سوسول تمام اين مدت اشك ميريختم و در دل نازت مي دادم. پروردگارا، از تو می خواهم که قلبش صد و بیست سال در کمال سلامتی و شعف بتپد.
.تا اینجا که انگشتان كشيده و آرامي اش به پدرت رفته. آه، تا یادم نرفته، یک چیز دیگرت هم به پدر رفته. چی؟ خب، معلومه: جنسیتت!!!!
بعله دیگه، نی نی ما پسمل شد و خلاص. همون چیزی که 3 بار تو اين دوران خوابش را ديده بودم!
نی نی گل بيست هفته ای من،شازده کوچولو، دووووووووووست داریم، دووووووووووووووووست داریم. دووووووووووووست داریم.
از وزن و فشار خونم هم خیلی راضی بود. آزمایش تریپل را با وجود اینکه لازم نبود، داده بودم و همه چيز خوب خوووب بود
بعد دوتايي جشن گرفتيم و خودمان را ويتامينه مهمان كرديم!
اين گونه من مادر شوهــــــــــر مي شوم
6 مرداد مامان افطاري داد و همه را دعوت كرد بعد هم براي دايي عليرضا و خاله نگين يه تولد كوچولو گرفتيم