متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

020

نور زندگي ما نغمه هستي بخش كودك آسماني من حال روزم مثل قبل است و بابا مهدي بيشتر از هميشه هوامو داره، يك هفته پيش با مامان و بابا و نگين رفتيم براي من 3 دست لباس بارداري خريديم...من كه عاشقشون شدم. وقتي رفتيم باغ اون جا كلي عكس گرفتيم و خوش گذشت... مامان جونم هر روز حالمو مي‌پرسه و مي‌گه پاشو بيا اين جا ، نمون تو خونه ، بيا اينجا حالت بهتر مي‌شه و... نازنين (عمه كوچيكت) همش حالتو مي‌پرسه و كلي قربون صدقت مي‌ره، همه تو كوچولو رو دوست دارن و منتظرن تا ببيننت. ديشب وقت دكتر داشتيم، كمي باران باريد و من و بابايي وارد مطب شديم بعد از يك ساعت انتظار رفتيم تو و دكتر جواب آزمايشم رو ديد و مرا روي تخت خواب...
4 خرداد 1391

019

معجزه آسماني هديه الهي شكوفه بهاري   امروز از صبح همراه بابايي رفتيم دكتر تشكيل پرونده دادند و بعد از كلي سوال خانوم دكتر مكانيك برام سونوگرافي و آزمايش نوشتند . دكتر سونوگرافيست مانيتور رو سمت من نچرخاند. فقط صورت سردي رو مي ديدم كه با چشمان گرد و كاملا مردد تو را مي‌جست. پر بودم از استرس . پير مردي تلخ با آن پروب سرد زير دل مرا مي كاويد. لعنتي. سنگ بود. همه چيز نرمال بود . نه تبريكي در كار بود و نه لبخندي ، تنها با زور و از روي اكراه در جواب سوال من كه با اضطراب از قلب كوچكت سوال مي كردم، جواب داد: همه چيز نرمال است خانوم! موجود يك ميليمتري من 7 هفته بودي و كاملا تو ساك جا خوش كردي، قلب كوچكت تشكيل شده . نفس...
11 ارديبهشت 1391

018

يكي يكدونه گل گل خونه  عزيز دردونه     امشب 5 مين سالگرد باهم بودنمان بود كه بنا به وقت قبلي بعد از سه ساعت معطلي داخل اتاق سونوگرافي شدم. استرسي داشتم وصف نشدني ، تنها چيزي كه نصيبم شد از اين انتظار اين بود كه سن حاملگي : 40 روز ، ساك حاملگي ديده شد، حاملگي داخل رحم. براي ديدن جنين يك تا دو هفته ديگر مراجعه شود. اي بازيگوش...فقط ساكت رو فرستادي ماماني؟ آخه نميگي مامان دلش پر مي‌زنه براي ديدنت؟ خب چاره اي نيست عزيزك ما يكمي ناز داره. بايد تا 11 ارديبهشت صبر كنم تا ببينم اين بار اين عروسك ناز رو كنار گذاشته و ميزاره ازش عكس بگيريم! بعد از مطب دكتر با بابايي شام رو بيرون خورديم و اومديم خونه....
30 فروردين 1391

017

يار تودلي ملوچكم * عدس كوچولو   عزيز دل مادر، من 25 سال و 8 ماهه هنوز از آمپول مي ترسم. از دكتر و بيمارستان وحشت دارم،‌اما همين من به خاطر تو شجاع مي شوم و براي سلامتي تو هر كاري لازم باشد مي كنم و امروز فردا آزمايشاتي را كه دكتر برايم نوشته را مي دهم. تا نوبت بعدي دكتر به حساب من بالغ بر 6 هفته از سن حاملگي من مي گذرد. كوچولوي دوست داشتني به خاطر دل كوچك عاشق من خوب رشد كن تا وقتي لحظه ديدار از پشت مانيتور فرا مي رسه حسابي بزرگ شده باشي. همه مي گويند روح از 4ماهگي به تن جنين وارد مي شود. من مي گويم نه! تو روح داري و صداي من رو مي شنوي، صداي مني كه تا ابد تنها مادر تو خواهم بود. من عاشقانه تو را مي پرستم و مي دان...
27 فروردين 1391

016

كنجد كوچولوي مادر شكلات من عشق هميشگي الان 4 هفته و 2 روز سن حاملگي من است اما شما دوهفته هستيد. امروز ساعت 12 كه جواب آزمايش رو گرفتم ديدم كه با بتاي 375 باردارم....البته چون دو روز بعد از تاخير دوره آزمايش انجام شد، سطح بتا پايين بود. اومدم پايين و تو ماشين نشستم، حس و حالي داشتم كه حتي قادر به بيانش نيستم، هم گريه مي كردم هم مي خنديدم، مردمي كه از كنار ماشين رد مي شدند با تعجب چند ثانيه اي به من خيره بودند، آخه اونا نمي دونستند كه چه گنج گرانبهايي به من سپرده شده است. ماشين رو روشن كردم تا راه بيوفتم به سمت دكتر زنان، با اين كه نمي خواستم به باباييت خبر بدم تا 30 فروردين اما خب چه كنم، دلم طاقت نيورد و زنگ زدم و بهش گفتم.....
21 فروردين 1391

015

كودك مهر انگيزم  همه ي بود و نبودم آرامش وجودم     باورم نمي شد جمعه بايد دوباره خوني مي آمد كه نيامد و من پر بودم از اضطراب و استرس، من10 فروردين ماه مسموم شدم بعد از آن از خدا خواستم تو عزيزم را يا اين ماه سالم درون وجودم قرار دهد يا باشد براي ماه بعد... از يك روز قبل پري زير دلم تير مي كشيد و اشتهام به طرز باورنكردني اي زياد شده بود ، تكرر ادرار و معده درد هم به اين موارد اضافه كن. چون يه مقدار كار ترجمه داشتم اين ماه خيلي به فكر اومدن شما نبودم و استرسي نداشتم . اين جا لازم است پرانتزي باز كنم. مطمئنم به خداي خود كه تو سالم خواهي بود. توكل داشتم به او و خواهم داشت چرا كه او تنها قادر مطلق است، او تنها ...
20 فروردين 1391

014

دو خط قرمز جادويي ، خط قرمز اول هميشه  پررنگ و مشخص، خط دوم كم كم نمايان مي شود شكل مي گيرد،جان مي گيرد. درست مثل تو ،تو كه عزيز و نفسي، تو كه وجود مني ، من عاشق. روياي ديروزم امروز تعبير شد. تعبيرش تو بودي، توي زيباي من! هر چه باشي ،هرجا كه باشي و هر كسي بشي من عاشقتم. يك هفته ايست كه حس مي كنم، مادر بودن را، محور بودن، تكيه گاه بودن و اميد بخش بودن را. هر نگاه، هر كودك، هر قهقهه شادي، هر عشق برايم از تو سخن مي گفت. خدايا، خداوندگارا چه گونه شكر گزارت باشم، چه طور معجزه ات را سپاس گويم!! تو من را، من نا مقدار را، هانا كردي. همان زني كه تو براي داشتن فرزند برگزيدي. داستهاي مهربان و پرعظمتت را مي بوسم و سر بر سجده شكر مي گذارم. كودك ...
20 فروردين 1391

013

جوجه جوني ناز گل من كوچول مادر   ديشب ساعت 23 بود كه احمدرضا با موبايلش آن لاين شد و وب داد و ما تونستيم مامان و نگين و خودشو ببينيم. بابايي هم  ويلچري ها رو براي طواف خانه خدا برده بود و هتل نبودند... مامان جون و نگين تند تند لباس ها ي خوشگلتو نشون مي دادند و من با ديدنشون دلم قنج مي رفت و قربون صدقه ات مي رفتم. كفش كتوني ... پاپوش...لباس زير(واي كه چه ناز بودند) ست حوله  و .... تازه برا جوجه ي مامان يه جوجه نازم خريده بودند ...حركت مي كرد ، مي خوند و... به قول باباييت فقط نون نمي گيره ;)   كي بشه بياي و اينا رو بپوشي و من حس زيباي تو رو داشتن رو بچشم؟!!!   من الان كه ساعت 4:30 بعد...
23 اسفند 1390

نه

كودك آسماني لبخند زندگي ما نازدونه‌ ‌ي مادر   قهري ماماني؟ چرا نيومدي؟؟ مي دوني چقدر مامان منتظر شما بود؟ مي دوني با اين كه دوبار بي بي چك منفي شد اما هنوز اميدوار بود عيب نداره عزيزم...ماه ديگه ايشالله مياي من منتظرت مي مونم ...   از ازل تا ابد دوست دارتم     ...
20 اسفند 1390

012

روياي شيرينم لبخند زندگي معجزه ي كوچكم   كجايي عشقم ؟؟؟؟؟؟ امروز مامان جونت (مامان نسرين من) با تنها خالت رفتن كلي برات چيزاي خوشگل خريدند!(مي دوني چه حالي دارم؟؟ اشك تو چشم هام حلقه مي زنه وقتي دارم برات اين جا حرف مي زنم) ساعت 18:06 خاله نگين اس ام اس داده از مدينه كه : !. زود باش ازم تشكر كن كلي براي ني ني تو لباس خريديم @.مرسي عزيزم :-* !!.يه چمدون شدن خيلي ناناسن،همرو با سليقه عالي خودم خريدم @@.ممنون از مامان هم تشكر كن . از "الدخيل پلازا" خريديد يا مجمع النور؟ !!!.يه پاساژ تازه باز شده "قارات" فقط وقت شد لباساشو ديديم انقدر لباس داشت @@@. از صبح خريد داشتيد؟ پس كي رفتيد زيارت؟ !!!!.بعدش رفتي...
16 اسفند 1390