متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

013

1390/12/23 16:44
نویسنده : ماماني
293 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه جوني

ناز گل من

كوچول مادر

 

ديشب ساعت 23 بود كه احمدرضا با موبايلش آن لاين شد و وب داد و ما تونستيم مامان و نگين و خودشو ببينيم.

بابايي هم  ويلچري ها رو براي طواف خانه خدا برده بود و هتل نبودند...

مامان جون و نگين تند تند لباس ها ي خوشگلتو نشون مي دادند و من با ديدنشون دلم قنج مي رفت و قربون صدقه ات مي رفتم.

كفش كتوني ... پاپوش...لباس زير(واي كه چه ناز بودند) ست حوله  و ....

تازه برا جوجه ي مامان يه جوجه نازم خريده بودند ...حركت مي كرد ، مي خوند و... به قول باباييت فقط نون نمي گيره ;)

 

كي بشه بياي و اينا رو بپوشي و من حس زيباي تو رو داشتن رو بچشم؟!!!

 

من الان كه ساعت 4:30 بعد از ظهر روز 3شنبه است دقيقا35 ساعت و 30 دقيقه است كه نخوابيدم از ديروز صبح ساعت 5 بيدارم.

ديشب هم چون كارت هايي كه مامان جون گفته بودند براشون درست كنم هنوز كليش مونده بود تا صبح بيدار موندم

24 تا كارت درست كردم كه خيلـــــــــــي ناز بودند.

صبح هم متني رو كه مي خواست توي كارت براي همكاراشون قرار بگيره رو تايپ كردم ، اما امان از وقتي كه عجله داشته باشي، همه چي برخلاف ميلت مي شود.!!پرينتر جوهرش تموم شده بود، فايل Word رو ريختم تو فلش كه ببرم بدم سر كوچه پرينت بگيره برام، بسته بود! برگشتم خونه سوييچ رو برداشتم كه با ماشين برم... سركوچه كه رسيدم باز كرده بود...فلش رو كه زد ديدم همش بهم ريخته، اومدم خونه PDF كردم و دوباره بردم دادم پرينت گرفت ازش، خيلي ريلكس تشكر كردم و برگشتم، تو آسانسور كه بودم يادم اومد پولش رو ندادم.دوباره اومدم پايين و ...

بالاخره عمليات موفق آميز تمام شد!

چون مامان جون نمي تونست كارت ها رو ببينه به عليرضا گفتم كه ازشون برام عكس بگيره...البته اول بايد از خواب بيدارش مي كردم كه پرسه طولاني اي است :D

ساعت 11:30 بود كه بردم كارت ها رو مدرسه مامان!

 

اينم از امروز ما :)

 

 

يادت نره دوست دارمـــــــــــا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سامانتا
23 اسفند 90 21:09
راضیم ازت


:دي