هفته سوم
دردانه ام شاهکار زیبای خداوند این روزها زندگی من کاملا رنگ و بوی دیگه ای گرفته .... رنگی که در هیچ مداد رنگی دیده نمیشه . رنگی از عشق و اقاقی ، رنگی از عاطفه و محبت ، رنگی از سرزندگی و امید، امیدی به فردا و فرداها. پسر و مادر هر روز موزیک گوش میدیم ،با هم صحبت میکنیم و تقریبا خواب بعد از ظهر به هر دوی ما میچسبه . موقع نوشیدن شیر از وجود من ،در اتاقی گرم ، شما را عریان میکنم و من نیمه عریان میگذارم کاملا تماس پوستی مادر و فرزند برقرار شود ... .شکرت خدا یا پروردگارا. گریه کردنت عذاب آور ترین لحظات زندگانی ام است .آروم باش نازنینم . نکن ....تو رو خدا این لبای نازت ...