متینمتین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

ღ❤ღمتین شاهزاده ی کوچکღ❤ღ

015

كودك مهر انگيزم  همه ي بود و نبودم آرامش وجودم     باورم نمي شد جمعه بايد دوباره خوني مي آمد كه نيامد و من پر بودم از اضطراب و استرس، من10 فروردين ماه مسموم شدم بعد از آن از خدا خواستم تو عزيزم را يا اين ماه سالم درون وجودم قرار دهد يا باشد براي ماه بعد... از يك روز قبل پري زير دلم تير مي كشيد و اشتهام به طرز باورنكردني اي زياد شده بود ، تكرر ادرار و معده درد هم به اين موارد اضافه كن. چون يه مقدار كار ترجمه داشتم اين ماه خيلي به فكر اومدن شما نبودم و استرسي نداشتم . اين جا لازم است پرانتزي باز كنم. مطمئنم به خداي خود كه تو سالم خواهي بود. توكل داشتم به او و خواهم داشت چرا كه او تنها قادر مطلق است، او تنها ...
20 فروردين 1391

014

دو خط قرمز جادويي ، خط قرمز اول هميشه  پررنگ و مشخص، خط دوم كم كم نمايان مي شود شكل مي گيرد،جان مي گيرد. درست مثل تو ،تو كه عزيز و نفسي، تو كه وجود مني ، من عاشق. روياي ديروزم امروز تعبير شد. تعبيرش تو بودي، توي زيباي من! هر چه باشي ،هرجا كه باشي و هر كسي بشي من عاشقتم. يك هفته ايست كه حس مي كنم، مادر بودن را، محور بودن، تكيه گاه بودن و اميد بخش بودن را. هر نگاه، هر كودك، هر قهقهه شادي، هر عشق برايم از تو سخن مي گفت. خدايا، خداوندگارا چه گونه شكر گزارت باشم، چه طور معجزه ات را سپاس گويم!! تو من را، من نا مقدار را، هانا كردي. همان زني كه تو براي داشتن فرزند برگزيدي. داستهاي مهربان و پرعظمتت را مي بوسم و سر بر سجده شكر مي گذارم. كودك ...
20 فروردين 1391

013

جوجه جوني ناز گل من كوچول مادر   ديشب ساعت 23 بود كه احمدرضا با موبايلش آن لاين شد و وب داد و ما تونستيم مامان و نگين و خودشو ببينيم. بابايي هم  ويلچري ها رو براي طواف خانه خدا برده بود و هتل نبودند... مامان جون و نگين تند تند لباس ها ي خوشگلتو نشون مي دادند و من با ديدنشون دلم قنج مي رفت و قربون صدقه ات مي رفتم. كفش كتوني ... پاپوش...لباس زير(واي كه چه ناز بودند) ست حوله  و .... تازه برا جوجه ي مامان يه جوجه نازم خريده بودند ...حركت مي كرد ، مي خوند و... به قول باباييت فقط نون نمي گيره ;)   كي بشه بياي و اينا رو بپوشي و من حس زيباي تو رو داشتن رو بچشم؟!!!   من الان كه ساعت 4:30 بعد...
23 اسفند 1390

نه

كودك آسماني لبخند زندگي ما نازدونه‌ ‌ي مادر   قهري ماماني؟ چرا نيومدي؟؟ مي دوني چقدر مامان منتظر شما بود؟ مي دوني با اين كه دوبار بي بي چك منفي شد اما هنوز اميدوار بود عيب نداره عزيزم...ماه ديگه ايشالله مياي من منتظرت مي مونم ...   از ازل تا ابد دوست دارتم     ...
20 اسفند 1390

012

روياي شيرينم لبخند زندگي معجزه ي كوچكم   كجايي عشقم ؟؟؟؟؟؟ امروز مامان جونت (مامان نسرين من) با تنها خالت رفتن كلي برات چيزاي خوشگل خريدند!(مي دوني چه حالي دارم؟؟ اشك تو چشم هام حلقه مي زنه وقتي دارم برات اين جا حرف مي زنم) ساعت 18:06 خاله نگين اس ام اس داده از مدينه كه : !. زود باش ازم تشكر كن كلي براي ني ني تو لباس خريديم @.مرسي عزيزم :-* !!.يه چمدون شدن خيلي ناناسن،همرو با سليقه عالي خودم خريدم @@.ممنون از مامان هم تشكر كن . از "الدخيل پلازا" خريديد يا مجمع النور؟ !!!.يه پاساژ تازه باز شده "قارات" فقط وقت شد لباساشو ديديم انقدر لباس داشت @@@. از صبح خريد داشتيد؟ پس كي رفتيد زيارت؟ !!!!.بعدش رفتي...
16 اسفند 1390

011

پر پروازم روياي سپيدم گل بهشتي مامان   من هنوز يك زنم فقط يك زن تنها يك خط قرمز كوچك بود ،15 دقيقه بهش ذل زدم شايد تغييري كند...اما!!!!!!! عزيزم هنوز تويي وجود ندارد... باز هم انتظار مي كشم تا شنبه... شايد بيايييييييييييييي هستي مادر نميداني اون دقايق چه احساسي داشتم نمي داني چه سخت در انتظار دومين خط بودم وسخت تر زماني بود كه بي بي چك را با نا اميدي دور انداختم كاش بيايي مي خواهمت نازنينم اشك بي امان مي آيد و من نمي دانم چه گونه مي شود لحظات بي تو بودن را تاب آورد... اميدم ...نا اميدم نكن دوستت دارم من و بابايي ديشب ساعت يك مامان جون و باباجون و  خاله نگين و دايي احمدرضا رو برديم فرودگاه تا...
15 اسفند 1390

010

      كودك من زيباي من فرشته كوچكم   الان ساعت 1:24 صبح 24 فوريه است   احتمالا خدا شما رو امروز براي مامان و بابا پست كرده( اميدوارم )   دو ماه است كه قرص آهن و فوليك اسيد را هر روز مي خورم..   شرح فرستادن دعوت نامه: همراه بابا مهدي كه از خريد برگشتيم ، با توجه به شرايط بدني و روحي كه داشتم به بابايي گفتم اگه ني ني مي خواي الان وقتشه كه دست به كار بشيم و برا ني ني دعوت نامه بفرستيم!! باورم نمي شد كه دارم اين كار رو انجام مي دهم، همه بدنم مي لرزيد، هيجان شيريني تمام وجودم را گرفته بود،هيجان مادر شدن بود يا نه را نمي دانم! بابايي هم خوشحال بود ... و هست!   و حال...
5 اسفند 1390